شهرادشهراد، تا این لحظه: 14 سال و 2 ماه و 28 روز سن داره

شهراد شیرکوچولوی ما

مادر

    برای تو می نویسم .... برای تویی كه تنهایی هایم پر از یاد توست... برای تویی كه قلبم منزلگه عـــشـــق توست... برای تویی كه احساسم از آن وجود نازنین توست... برای تویی كه تمام هستی ام در عشق تو غرق شد...       دوستت دارم    ...
23 ارديبهشت 1391

قصه از کجا شروع شد ....!!!؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

  قصه از کجا شروع شد از یه شب پر ماجرا ... و بعد ... وقتی بعد یه گردش شبونه ساعت 1 بعد نیمه شب شد بچه ها تازه هوس نان داغ کردند و کل شهر و گشتیم و گشتیم و گشتیم  تا نان داغ پیدا شد ولی دریغ...از چشمان بیدار وروجکا   لنا و شهراد در حال خواب دیدن نان داغ....     ادامه قصه .... محصول مشترک قصه از کجا شروع شد از یه شب پر ماجرا ... و بعد ... وقتی بعد یه گردش شبونه ساعت 1 بعد نیمه شب شد بچه ها تازه هوس نان داغ کردند و کل شهر و گشتیم و گشتیم و گشتیم  تا نان داغ پیدا شد ولی دریغ...از چشمان بیدار وروجکا     لنا...
19 ارديبهشت 1391

قصه به اونجا ختم نشد...شد؟؟؟

قصه تموم شده بود که ...   در ادامه ..... محصول مشترک     قصه تموم شده بود که مامان زهرا و مامان الهام تصمیم گرفتند آشهراد و لناخانومه رو ببرن بیرون ای بابا !!!!!!!!!!باز هم دریغ از چشم های باز !!!!!!!!! هر دو هلاک!!! هر دو خسته!!!! هر دو توی یه لحظه خوابیدن!!!!   توجه بفرمایید این تازه اول کار بچه هایی بود که هلاک شده بودند از خستگی تا پاشون به خونه رسید خوابه از چشم هر دوشون پریدن نمود بفرمایید... لنا خانم ... کلی هنر از خودش در کرده... بفرما.... آ شهراد ... غرش های شیرکانه (خنده بود اینجا البته) ...
19 ارديبهشت 1391

فرشته مهربون در خانه ما ... لو رفته...

                                               شهراد اگه خودت بری دسشویی فرشته مهربون بهت جایزه می ده... شهراد : کو... کجاس؟ اونجاس(تهویه دسشویی نشون داده شد) شهراد : نه... کو... نیس که...   بابا محمد جایزه بخره یواشکی بیاره شهراد وای... می... بی...نه!!!!!!!!!   آخر شب......   شهراد برو دسشویی فرشته مهربون برات جایزه میاره شهراد : با...
18 ارديبهشت 1391

وقتی نخای رخ بدی... نمی دی دیگه...

خو ....رخ....نی دم دیگه.... در ادامه حرفای شیر کوچولو =دردسرهای مامان برا عکس گرفتن     : شهراد.... مامانی سرتو بالا کن میخام ازت عکس بندازم. : نه.... نی خام...... :مامانی ...نگاااااا کن..... :نی....خام دگه..... : روتو اینوری کن... ببین.... پیشی اینجاس. :کو...؟ نیس.... :کو؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟نیس. :نه ه ه ه ه ه ه ه ه ه : باشه ...پیشی نیس. حالا منو ببین. :نه نگیل ....عسک نگیل. :بلیم خونه.... :جونم...نفسم... این چه اداییه دیگه!!!! :خو حالا بهتر شد. آفرین اما آخرش به دوربین نگاه نکرد...
12 ارديبهشت 1391

همزاد شهراد ...

  امروز بابایی روزنامه خبر ورزشی  که هر روز میخونه رو نشونم داد وگفت خلاصه عکس شهراد توش زدن ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ کو؟ آره اما کی؟ این لباس رو از کجا آوردی اها... ای بلا فتو شاپ؟ نه... خدای من چقد شبیه شهراده نه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟   خبر ورزشی-11اردیبهشت1391صفحه12 ...
11 ارديبهشت 1391

کمک میخوام...

لطفا بخونید:   تارا 20:37 9 ارديبهشت 1391 دختری از خوزستانم که پزشکان از علاجم نا امید شدند.شبی خواب حضرت زینب (س)را دیدم در گلوم اب ریخت شفا پیدا کردم ازم خواست اینو به بیست نفر بگم. این پیام به دست کارمندی افتاد اعتقاد نداشت کارشو از دست داد.مرد دیگری اعتقاد داشت 20 میلیون به دست اورد. به دست کس دیگری رسید عمل نکرد پسرشو را از دست داد.اگه اعتقاد داری این پیامو واسه 20 نفر بفرست............ 20 روز دیگه منتظر معجزه باش. [Web] - [E-Mail] [ نظر تایید نشده ] [ تایید ] [ حذف ] [ پاسخ ]   تاحالا هزار بار برام از این جور کامنت ها اس ام اس ها و.. اومده نظر شما چیه؟ شما چه عکس العملی دارین؟ نظرتون مهمه .......
9 ارديبهشت 1391

مامانی گنا میشه...

    بابایی گفت:شهراد رو آماده کن ببرمش بیرون شهراد مثل همیشه: خوشحال... آماده... بوس... بای بای     اما... اما... شهراد چرا مامانو این طور نگاه می کنی؟     صدای شهراد توی را ه پله می پیچه: نلیم... مامانی گنا میشه نلیم... مامانی گنا میشه   نلیم... مامانی گنا میشه   نلیم... مامانی گنا میشه       (نریم ... مامانی گناه داره- تنها میشه) یه جمله با دومعنی.... ای دوست داشتنی... نفس... زندگی... میشه تو رو داشت وباز هم از دنیا و غصه هاش گلایه کرد؟ شیرین زبونم دوستت دارم. ...
9 ارديبهشت 1391

ن و ر و ز .....

      چند روز دیگه بهار میاد و همه‌چیز رو تازه می‌کنه،   سال رو، ماه رو ... روزها رو، هوا رو، طبیعت رو   ولی....   فقط یک چیز کهنه میشه   که به همه اون تاز‌گی می‌ارزه،    «دوستیمون»!   ومن شیل کوچویو دوستای خوبی دارم که:                                     دوستشون دالم خیلی       ...
4 ارديبهشت 1391

رنگ اینککی جمعه ما این رنگه...

    رنگ این یکی جمعه ما هم این رنگی شده     در ادامه....   آقا شهراد کجا رفتی؟ بابول اس...(بابلسر)   کله سحر از خواب بیدار شدی منم به خاطر اینکه بقیه رو از خواب بیدار نکنی اوردمت ساحل یه گشتی بزنیم اسمشو گذاشتم ساحل آرامش زیباست نه؟   زمزمه های شهرادی عزیزم وقتی دست کوچولوش تو دستم بود و قدم می زدیم:   مامانی می خنده. نالاحت نیست اینجا زیباست مگه نه؟ من دوستت دارم مامانی   آیا واقعنا توی کوچولو این همه چیزها رو می فهمی؟ دوستت دارم تنها بهانه زندگیم   رنگ این جمعه هم این ...
2 ارديبهشت 1391
1